پیوسته من از شوق لب لعل تو مستم


زین ذوق که دارم خبرم نیست که هستم

در بادیۀ عشق تو تا پای نهادم


یکباره بشد دین و دل و عقل ز دستم

از بس که نظر بر گل رخسار تو دارم


شد شهره بهر شهر که خورشید پرستم

تو مهر ز من ای بت عیار بریدی


من دل بخم طره طرار تو بستم

مطرب تو بزن ساز نوائی بدرستی


ساقی تو بده باده که من توبه شکستم